سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 157
بازدید دیروز: 136
کل بازدیدها: 883942






 
یکشنبه 89 دی 19 :: 2:15 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

نه چراغیست در آن پایان

 

هر چه از دور نمایانست

 

شاید آن نقطه ی نورانی

 

چشم گرگان بیابانست

 

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 89 دی 17 :: 12:14 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

قابل توجه همکلاسیاااا

بچه ها من امروز یه تصمیم کبری گرفتم

میخوام ریاضی مهندسییعنی چی؟ رو بحذفم م م م م م

اصلا شما فهمیدین این ریاضی مهندسی چیه ؟؟؟ یعنی چی؟

 

بیاین با هم تو این تصمیم شریک بشیم م م م

شما هم حذف کنین که من ازتون عقب نمونم پوزخند مؤدب

باشه؟؟؟

آفرین بچه های خوبچشمک

 

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 89 دی 14 :: 12:44 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا


گله دارم گله دارم


من   از عالم و آدم گله دارم، گله دارم

آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا


گله   دارم، گله دارم


من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم



شما که حرمت عشق رو   شکستید


کـــمر به کشتن عاطفه بستید


شما که روی دل قیمت گذاشتید


که حرمت   عشق رو نگه نداشتید



آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا


گله دارم، گله   دارم


من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم



فریاد من شکایت یه روح   بی‌قراره


روحه که خسته از همه زخمی روزگاره


گلایه من از شما حکایت خودم   نیست


برای من که از شما سوختم و گم شدم نیست



اگه عشقی نباشه آدمی   نیست


اگه آدم نباشه زندگی نیست


نپرس از من چه آمد بر سر عشق


جواب من بجز   شرمندگی نیست  



آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا


گله دارم، گله دارم


من   از عالم و آدم گله دارم، گله دارم  

آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا


گله  دارم، گله دارم


من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم




موضوع مطلب :
یکشنبه 89 دی 5 :: 1:6 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

میشه یه سوال بپرسم .

خواهش میکنم جوابشو واسم بنویسین.

 

دوست یعنی چه ؟؟؟

 

من واقعا با معنی این کلمه مشکل دارم .

ظاهرا درکی که من از این کلمه دارم با بقیه فرق میکنه.

 

شما چی فکر می کنید؟؟

 

شما می تونین به من بگین...

چرا هر کسی و که من بهش میگم ( دوست )

تو زرد از آب در میاد؟

 

کدومش درسته؟‌

(دوستان دزدان وقت هستند. –بیکن )

 

یا

 

(دوست به جای چتری است که روزهای بارانی همراه شما باشد.- پل برولا)

 

کدومش؟؟

 

ولی این و قبول دارم که :

 

همه ی کسانی که با تو می خندند دوستان تو نیستند- ناپلئون

 

واسه خودم متاسفم ...

 

 

 

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 89 دی 5 :: 12:21 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

تواناترین مترجم کسیست که سکوت دیگران را ترجمه کند

(شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد)

 

شاید هم نشونه ی تنفر باشه ...

اصلا من..

من چرا سکوت میکنم ؟؟




موضوع مطلب :
چهارشنبه 89 آذر 17 :: 2:15 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

محاسبه سن شما با شکلات


بسیارشسته ورفته وزیبا

رو راست باشید و بترتیب برویم بطرف پایین

بیشتر از یک دقیقه طول نمیکشه

بترتیب  به پرسشها پاسخ دهید

قبل ازدادن پاسخ ها قول بدهید که پرسشها را از قبل نخوانید

وقت شما هدر نمیره (هم فال و هم تماشا)





قبل از هر چیز ، بخاطر بیاورید که در طول یک هفته چند بار شکلات میخورید(بیش از
1بار کمتر از 10 بار)



عدد تعداد شکلات در هفته را ضرب در 2 بکنید


جمع آنرا بعلاوه 5 کنید



جمع را ضربدر 50 بکنید





اگر امسال از تولدتان گذشته جمع را به عدد1760اضافه کنید

در غیر اینصورت جمع را به1759 اضافه کنید




حالا جمع کل که چهار رقمی است از سال تولد میلادی خودتان کسر کنید




شما به یک عدد  سه رقمی رسیده اید




اولین عدد: تعداد شمارش خوردن شکلات شما در هفته است




دو شماره بعد  سن شماست




*
THIS IS THE ONLY YEAR (2010) IT WILL EVER WORK, SO SPREAD IT AROUND WHILE IT
LASTS.
Chocolate Calculator. *

 




موضوع مطلب : روانشناسی
یکشنبه 89 آذر 7 :: 12:49 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

با هم دیگه گیر میدهیم به ... :

 

تفاوتهای ریز آقایون و خانمهای ایرونی :

 

 

 



اسامی مستعار:
اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر بابک، سامان، آرش و مهرداد با هم بیرون بروند، همدیگر را گودزیلا، بادام زمینی، تانکر و لاک پشت صدا خواهند زد.


پرداخت صورتحساب میز:
وقتی صورتحساب را می آورند، با اینکه کلا 15هزار تومان شده، بابک، سامان، آرش و مهرداد هر کدام 10 هزار تومان روی میز میگذارند. وقتی دختران صورتحساب را دریافت میکنند، ماشین حسابهای جیبی خود را بیرون می آورند.


پول:
یک مرد 2000 هزار تومان برای یک جنس 1000 تومانی مورد نیازش می پردازد. یک زن 1000 تومان برای یک جنس 2000 تومانی که نیازی به آن ندارد می پردازد.


بگو مگوها:
حرف آخر را در جر و بحث ها زنان میزنند. هر چیزی که یک مرد بعد از آن بگوید، شروع یک بگو مگوی دیگر خواهد بود


آینده:
یـک زن تا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مرد تا زمانیکه ازدواج نـکرده هرگز نگران آینده نخواهد بود.


موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است که بتواند چنین مردی را پیدا کند.


ازدواج:
یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند،ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج میکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند.



خواروبار:
یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر می خرد.


بیرون رفتن:
وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی 4 ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود.


تلفن:
مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.


آدرس یابی:
وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: "فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،" و "میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم."


پذیرش اشتباه:
زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته 25 قرن پیش از دنیا رفته است.


فرزند:
یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند.


شستن لباسها:
زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند.


مارشال

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 89 آذر 7 :: 12:41 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

سلام.

دیروز 5 آذر تولدم بود. 

تا حالا فقط 4 تا کادو گرفتم.

که یکیش محشر بود.

یه نقاشی بود از طرف یکی از دوستام که خودش کشیده بود.

هیچوقت تا حالا از کادویی انقدر خوشحال نشده بودم.

چون محشر بود.

تصویر چهره ی یه دختر.

مرسی مهرنازززز جون ن ن ن ن ن

 

امروزم رفتم دانشگاه.

موندم چرا این دانشگاه دیگه هیچ جذابیتی نداره واسم.

خدا میدونه چقدر تو طول هفته دعا میکنم که زودتر جمعه بشه و کلاس نداشته باشم.

روزهام خیلی خسته کننده و تکراری شده ....

 

راستی

از امروز تصمیم گرفتم

یه بخش دانلود کتاب هم تو وبلاگم بذارم

چون مطالب وبلاگم داره خیلی به درد نخور میشه

پس

از این به بعد هر کتابی رو که تمایل دارین بخونین اسم دقیق خودش و نویسنده ش رو تو قسمت نظرات بذارین.

قول میدم زود زود زود دانلود ش رو اینجا بذارم واستون.

 

خب دیگه واسه امشب کافیه

خوش باشید. بای ی ی ی ی

 

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 89 آذر 7 :: 12:15 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

هنگامی که درگیر یک رسوایی می شوی ،

 

در می یابی دوستان واقعی ات چه کسانی هستند .

 

(( الیزابت تیلور ))

قابل توجه بعضی هااااااااا 




موضوع مطلب : جملات زیبا
سه شنبه 89 آذر 2 :: 1:19 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم ...


تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ...


او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ؟!


من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم ...
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود ...
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت !


معلم گفته بود انشا بنویسید و موضوع این بود : علم بهتر است یا ثروت ؟!
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید


تو نوشته بودی علم بهتر است


شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود


خودکارش روز قبل تمام شده بود ...


معلم آن روز او را تنبیه کرد بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد


خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم گاهی به هم گره می خورند


گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت ..


من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد


تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید ..


او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

 


سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده


من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم ...


تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد ..


او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت .


روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم ...


تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی ...


او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود!!

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی ، کسی را کشته است


تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی


او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه :

برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود   !!

چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم


تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت


او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود ، جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند

تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند

او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

زندگی ادامه دارد ، هیچ وقت پایان نمی گیرد

من موفقم : من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!

تو خیلی موفقی : تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است  !!!

او اما زیر مشتی خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است!!
من , تو , او

هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم


اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود...؟!!




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >