سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 108
بازدید دیروز: 38
کل بازدیدها: 879758






 
پنج شنبه 96 آذر 2 :: 10:27 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال


سلام 

این اولین نوشته منه و مطمئنا بخوبی نوشته های دیگه وبلاگ نیست.

کلا نوشتن برام سخته،

تو حرف زدن و سخنرانی راحتم اما وقتی می خوام چیزی بنویسم دیگه نگو ...

تو این مطلب بیشتر دوست داشتم باهام آشنا بشین

خیلی وقتا بهم می گن، تو چرا تفریح نمی کنی، برو بچرخ، بس نیست این همه کار، تو اصلا خوشحال هم میشی؟

 بعضی مواقع خیلی خشنی و الان تا جوونی عشق و حال نکنی فردا که پیر شدی پولم داشته باشی فایده نداره!!

اونا نمی دونن که یه زمانی به من می گفتن فانر اعظم

اردوی 60 نفره دانشگاه رو راه انداختم دختر پسر اون موقع که اردو رفتن مد نبود!

تو فامیل اگه من نبودم جمع نمی شدن دور هم

با پارس 210 تا سرعت می رفتم، اون زمان که لایه کشیدن مد نبود و ...

بذارین از اینجا شروع کنم که  ...

یکی بود یکی نبود غیر خدا هیچکی نبود

نه چرا بود انقدرها هم دور نیست،

چند سال پیش دوره سربازی:

واقعا دوره جالبیه، هر کس نرفته چه پسر چه دختر ضرر کرده. البته 2 سالش زیاده و مدیریت شده نیست،

خوب فعلا راه داریم تا بهبود پیدا کنه.

دیگه نه پدری هست حمایتت کنه نه مادری که نازتو بکشه نه دوستی که باهاش حال کنی.

خودتی و خودت. نه آشنایی و نه فامیلی خودت باید گلیمتو از آب بکشی

2 ماه اول که مجبوری هر کاری بکنی، منظم باشی و ...

خلاصه چون کارای کامپیوتری بلد بودم، با یه گروهبانی رفتم قسمت آموزش براشون کارای کامپیوتری می کردم.

این همون شد که کل 2سال رو همونجا موندم.

تو همون مدت روزایی که نگهبانی داشتم کتاب می خوندم،

فکر می کردم تا فهمیدم زندگی بیشتر از این چیزی هست که الان دارم ازش استفاده می کنم.

خلاصه انقدر واسه واحد آموزش کارهای جالب انجام داده بودم، که ماه های آخر سر کار انجام دادن مذاکره می کردم سر مرخصی.

ولی خداییش فرمانده ام خوب بود. حتی مرخصی میگرفتم و میرفتم سرکار

خلاصه اینکه بعد از سربازی بخاطر یه تصمیم اشتباه شرکتم رو گذاشتم کنار

2 سال جاهای مختلف کار کردم. ولی در نهایت متوجه شدم رسالت من چیزه دیگه ای هست.

که این شد الان دارم تو شرکت دوست داشتنیم کار می کنم.

من همیشه به تیم و دوستام بیشتر از خودم اهمیت میدم، حواسم بهشون هست که مشکل نداشته باشن

حالشون خوب باشه، تولدشون یادم باشه، دوست دارم پیشرفت کنن تو کارشون و زندگیشون و ...

آره می دونم یه خورده عجیبم و بعضی مواقع دوست دارم دیگران هم اینکارو انجام بدن

و وقتی اتفاق نمی افته، این باعث میشه بعضی مواقع بهم فشار بیاد و اگه نتونم درست مدیریتش کنم، از درون خالی میشم.

مثل چند وقت پیش...

وقتی دیگران متوجه خود وجودیم نمیشن و ظاهرمو می بینن ناراحت می شم.

وقتی بهشون کمک می کنم و فکر می کنن فقط واسه خودم بهشون چیزی می گم، ناراحت میشم.

 من واقعا جدی، بی احساس، مغرور (اینو یه خورده) نیستم.

من فانر اعظم، من پیرمرد جذاب، من آرش کمانگیرم. دوست دارم همه شاد و موفق و خوب زندگی کنن.

ولی همه اینا بدون تلاش، از خودگذشتگی و صبر بدست نمیاد.

بعضیا می گن تو جدی ای ولی واقعا اینجور نیست.

منم خسته میشم، منم ناراحت میشم، منم دلخور میشم اما به روی خودم نمیارم.

تو خودم میریزم، روی خروارها خستگی ها و غم های دیگه. شاید اونجا بمونن و دیگه فکرشونو نکم.

شایدم اونروز دیگه لبریز شد، دیگه هرکاری کردم پایین نرفت، جا نداشت، پر شده بود.

چون اگه من کم بیارم، اون وقت بقیه امیدشونو از دست می دن،

من باید بتونم اونا رو سرحال نگه دارم. من در مقابل همه تیم مسئولم. هر شب از خودم می پرسم:

امروز بهترین خودم بودم؟

کارامو مرور می کنم، حرفامو با خودم تکرار می کنم، حرفام با بقیه درست بود؟

بهتر از این می تونم باشم!

فردا یه روز جدیده با رفتار و گفتار جدیده. می تونم روز خودم و بقیه رو بسازم، به همه انرژی بدم.

کی از تفریح بدش میاد، کی از کافی شاپ بدش میاد، کی از مسافرت بدش میاد . ...

ولی نمی تونم، نمی خوام چون هدفم برام مهمه، تیمم برام مهمه، دوستام برام مهمه، جامعه ام برام مهمه

من از شادی و خوشحالی تیم خوشحال میشم، وقتی می خندن لذت می برم.

واقعا از بودن باهاشون خوشحالم ... اگه تفریح میرن و شاد هستن، منم شادم.

انتظار ندارم اونا هم مثل من رفتار کنن.

البته چرا دوست دارم که به این دیدگاه برسن و زندگیشو بسازن ولی خوب هر کسی دیدگاه و راه خودشو داره

یه طالعی نوشته بود بخاطر ماه تولدم من آرام قلب ها و یار دوستان هستم. 

نمی دونم شاید باشم.

در هر صورت من پیرمرد جذابم من آرش کمانگیرم، که برای هدفی مشخص تلاش می کنم،

از کارم لذت می برم، از بودن با دوستام لذت می برم از بودن با تیمم لذت می برم ...







موضوع مطلب :