سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 73
بازدید دیروز: 122
کل بازدیدها: 879845






 
پنج شنبه 96 شهریور 2 :: 1:0 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

یه ساعته موندم صدای این فیلم مسخره تموم شه تا بتونم یکم تمرکز کنم و بنویسم

آدم وقتی نمی نویسه، گفتنیا یه جور ناجور انبار میشه رو دل و نتیجه ش

اینه که با کوچکترین تلنگری میزنی زیر گریه و حالا گریه نکن کی بکن

یه آهنگ غمگین داریوش و ابی هم که بزنی تنگش دیگه انگار چیزی جز مصیبت نداری تو زندگیت

 

در اینکه دلم تنگ شده هیچ شکی نیست

در اینکه فهمیدم چه عجولانه و بی رحم تصمیم گرفتمم هیچ شکی نیست

ولی آیا چاره ی دیگه ای هم بود؟

خودمو قاطی بدبختی یکی دیگه نکردم و گذاشتم راحت غرق شه و دیگه دست و پامو نگیره

خودمو کشیدم بیرون تا شک و تردیدم به یه شکل خیلی شیک حل شه و گفتم دیدین؟ تقصیر من که نبود

میخواست حماقت نکنه

بره حالا جور گندی که زده رو بکشه تا جونش بالا بیاد

 

نگفتم با خودم

آدمی که اون طوری بود.... چی شد که به اون روز افتاد؟

چی شد که دروغای شاخدار گفت؟ مگه قبلا دروغ شنیده بودی ازش؟

مگه بی اخلاقی دیده بودی؟ چی شد که راهش اینطوری کج شد

حالا تنها کجاست با بدبختیش؟

 

وافعا خدایا کجاست؟؟

 

مگه میشه یه آدم اینطور ناپدید شه ؟

حالا که همه بیخیالش شدنو انگار نه انگار که همچین آدمی ام وجود داشته الان داره چیکار میکنه؟

 

نمیدونم بگم از دلتنگیه  ؟ یا عذاب وجدان؟

فقط اینو میدونم که خدا شاهده ما هیچی براش نکردیم

بخدا ما هیچی نکردیم

یکی رفت خودشو بدبخت کنه همه م تشویقم کردن که واستا نگاه کن

میخواست نره

گفتن تو چرا حرص میخوری اصن؟ 

خودش عقل داره تصمیم گرفته!

 

تصمیم!

ولی نمیدونن

تصمیمی بود که «من» بهش رسمیت دادم!!!

یه مهر تایید «قانونی بودن» روش زدم و رفت گرفتار کرد خودشو

 

کار ندارم چی شد الان

ولی من نباید میزاشتم

من نباید تایید میکردم

من اشتباه کردم

اشتباهی که تاوانش خیلی زیاد بود...

جواب بیخیالیام این همه مدت عذاب وجدانه

 

یه زندگی این وسط از دست رفت که هنوز خیلیا فکر میکنن شوخی و مسخره س!

 

ولی اون نابود شد!

نابود و ناپدید!

 

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد


چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

 


 

آدم دوست بی بخار و بی مصرف نداشته باشه!

همش دارن یه کارایی میکنن!!!

ارواح .....!

داره یه خبر ایی میشه...

 

اتوبوس
تهران رشت
22.47 شب

 

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود

در نگاهم حالتی دیگر گرفت

گوئیا شب با دو دست سرد خویش

روح بی تاب مرا در بر گرفت


آه ... آری... این منم ... اما چه سود

«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست


می خروشم زیر لب دیوانه وار

«او» که در من بود، آخر کیست، کیست؟




موضوع مطلب :