|
شنبه 95 شهریور 27 :: 3:5 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
یادش به خیر؟ ... نه نمیدونم وقتی یه خاطره ای خوب نیست و میخوای یادش رو زنده کنی باید چی بگی! یادش به شر؟ به چی ؟ پارسال این روزها بود که خیلی سخت بود فاصله ی 22 تا 28 شهریور درگیر یه اشتباه مسخره سردرگمی ... گیجی ... زندگی جدید ... اشتباه ... اشتباه ... اشتباه ! چقدر سخت بود چقدررررر سخت گذشت انقدر سخت که حتی الان بعد یه سال با یادآوریش ناراحت میشم ترس وجودمو میگیره که وای اگر که درست نمیشد؟ اگر نمیشد ... چی میشد! حتی با یاداوریش دستام میلرزه قلبم تندتر میزنه باز استرس میگیرم که اگر که نمیشد.... ؟!!!! تهش میگم خدایا شکرت میگم خدایا من فراموش نکردما به خودت قسم فراموش نکردم فراموش نکردم یهو تو یه هفته چطور رسیدی به دادمو کار نشد رو شدنیش کردی به خودت قسم هنوزم هر شب تو دعاهام بخاطرش میگم مرسی خدا ... مرسی که بودی ... مرسی که کسایی دوروبروم گذاشتی که تونستن کمکم کنن شاید اینجا حتی باید بگم مرسی بخاطر شرایط خاصی که دارم! شرایط خاص و دلایل خاص و نتایج خاص! مدیون همه ی کسایی هستم که تو اون شرایط اومدن کمک و نجاتم دادن! خدایا من فراموش نکردم فراموش نمیکنم مرسی که بودی ... مرسی که شنیدی ... ... منم زیبا ترا در بیکران دنیای تنهایان رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم این منم پروردگار مهربانت با قطره ی اشکی قسم بر عاشقان پاک با ایمان
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان، سهراب سپهری موضوع مطلب : |