|
شنبه 95 مرداد 16 :: 12:22 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال
و امروز گویا جمعه بود . . . از آن جمعه ها که معمولا لااقل 5 ساعت اضافه در آن پیدا می شود چه برسد به 5 دقیقه! . . صحبت، صحبت «نخواستن» است، نخواستن دو چشمانت بگیر از من، نگاهت را نمی خواهم که آن مستی ز چشمان سیاهت را نمی خواهم برای خستگی هایم، به دیواری زنم تکیه که دیگر شانه های چون پناهت را نمی خواهم دو گوشم نغمه ی مهری ز لبهایت چو نشنیده من آن آواز بی روح سه گاهت را نمی خواهم قسم خوردی به جان من، منم آن جان جانانت قسم های دروغین و گواهت را نمی خواهم ز نام و ننگ بگذشتم به دنبال سراب تو خطا کردم ولی دیگر گناهت را نمی خواهم به راه عشق موهومت به پای جان و سر افتم از این بیراهه برگشتم که جانت را نمی خواهم ... (شروین پاداش پور) موضوع مطلب : |