سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 880982






 
چهارشنبه 94 خرداد 6 :: 1:57 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

یک دوستی داشتم،
پلوی غذایش را خالی می خورد،
گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت:
می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم.

...

همیشه هم پلو را که می خورد سیر می شد، گوشت و مرغ غذا می ماند گوشه ی بشقابش،
نه از خوردن آن پلو لذت می برد،
نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش، برای جاهای خوشمزه ی غذا...

زندگی هم همینجوری ست.
گاهی شرایط ِ ناجور زندگی را تحمل می کنیم،
و لحظه های خوبش را می گذاریم برای بعد،
برای روزی که مشکلات تمام شود.

هیچ کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم.

همه ی خوشی ها را حواله می کنیم برای فرداها،
برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد،
غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است.

یک روزی به خودمان می آییم می بینیم یک عمر در حال خوردن پلو خالی ِ زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب،
دیگر نه حالی هست،
نه میل و حوصله ایی.

به راهی که اکثر مردم می روند بیشتر شک کن،
زیرا اغلب مردم فقط تقلید می کنند

(زنده یاد صادق هدایت)




موضوع مطلب :