سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 36
کل بازدیدها: 880808






 
چهارشنبه 92 آذر 13 :: 2:56 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

دوباره رسیدیم به تولد من ! تولد ما ... من و مرجانه ...

دوباره رسیدم به یه شروع تازه و یه پایان تلخ

 

این روزها ... پایان کامل دنیای بچگیه ...

 

باید بپذیرم که این روزها ... روزهایی نیست که بخواد به خنده و شوخی و صرفا ً (سپری شدن) بگذره

 

این روزها ... روزهاییه که دوباره حق انتخاب دارم

 

و میتونم یکبار دیگه ( و شاید برای آخرین بار) آینده مو تغییر بدم

 

این روزها ... درگیر کنکورم ... و اگه امسال بتونم ... و اگه این روزها بتونم ... میتونم کلی از « نتونستم» های گذشته رو جبران کنم

 

این روزها ... لااقل از اینکه یه هدف روشن و مشخص دارم خوشحالم ... از اینکه به چیز بیخودی واسه پر کردن خلاً ناامیدی و بی هدفی پناه نمی برم ... خوشحالم

 

این روزها ... برخلاف خیلی روزهای گذشته ... دقیقاً میدونم کدوم سمت باید برم ... و دقیقاً میدونم چی میخوام ... و در واقع ... میدانم [ سرمنزل مقصود کجاست] 

 

و این مزیت بزرگ شدنه ...

 

 

 

هرچند که با گذر زمان ... تعداد روزها و لحظه هایی که دلتنگشون میشم بیشتر میشن ... ولی این روزها رو دوست دارم ... و باید قبول کنم که لحظه ها اگر بخوان همش تکرار بشن و نگه داشته شن ... جذابیت خاطره شدنشون رو از دست میدن ...

 

 

 

امسال هم اتفاق خوب و بد زیاد افتاد ... خدارو شکر بیشترشون خوب

 

مثل فارغ التحصیلی ... مثل عروسی مونا ... مثل عقد مهرناز و افسانه ... مثل دیدن دوستای دبیرستانم بعد 5 سال ... مثل دیدن دوستای راهنماییم بعد 10 سال ... مثل زنده بودن من بعد از برق گرفتگی با 3 فاز ... و مثل ...

 

 

 

یه سال پر از اتفاقای بد و خوبو ... ایندفعه میخوام با خوشحالی پشت سر بذارم ...

 

و به جای اینکه حسرت چیزای از دست رفته رو بخورم ... میخوام با پذیرفتن اینکه یه سال بزرگتر شدم ... از دست داده ها رو جبران کنم ...

 

 و خوب میدونم ... که دیگه زمانی واسه اشتباه رفتن و اشتباه انتخاب کردن ندارم ...

 

 

 

کم پیش میاد اینطور امیدوار پیش برم ... ولی امسال ... سال یه شروع تازه ست

 

و خدا کمکم میکنه ...

 

 

 

این عکس کیک تولدیه که مهرناز و افسانه ... دوستایی که  5 ساله باهاشون دوستم ، واسم پختن

 

و باهاش تو یه جشن ساده ی 3 نفره سورپرایزم کردن ...

 


hw8ni884vuli4l87kctj.jpg

 

 

 

مطمئنم هیچ چیز قشنگتر از این سادگیها نیست ...

 

من هرگز این لحظه ها رو فراموش نمیکنم

 

و یه تولد ساده  واسم تو خونه بیتا که کلی خوش گذشت ...

 

و جشن امروزو ... خونه ی مرجانه ... که مرجانه رو سورپرایز کردیم ...

 

و شد سومین تولد امسال من

 


 

 من مرغ آتشم
می سوزم از شراره این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم
چون شعله های سرکش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز می شود
و من دوباره زندگیم را
آغاز می کنم
پر باز می کنم
پرواز می کنم

 




موضوع مطلب :