سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 54
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 881267






 
یکشنبه 100 مهر 18 :: 1:55 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

https://s4.uupload.ir/files/mona_xsb6.png

 

 

مونا جون، قدیمی ترین دوستم گل تقدیم شما
نمیدونی چه دردی میکشم از این مصیبت
نمیدونی چقد این چند روز تلخ میگذره و هر لحظه یادش چطور قلبم و درد میاره

بخدا قسم که مادرت برای من، فقط یه خانم همسایه نبود
وجودی مثل مادر خودم بود
همونقدر بی غل و غش و عزیز
همونقدر محترم و دوست داشتنی

مونا
منم مثل تو صاحب عزام
تو به من تسلیت بگو ...
بخاطر همه این مدتی که ندیدمش
بخاطر تمام روزهایی که مریض بود و بیخبر بودیم از این همه وخامت اوضاع و نتونستیم کاری براش بکنیم
.
انگار همین چند روز پیش بود که منو تو روی کاشی هایی که مامانت داخل باغچه گذاشته بود میدوییدیم و خاکش رو بهم میزدیم و عصبانیش میکردیم

یادته چقد خراب شدن گل ها ناراحتش میکرد؟
چقد وقت میزاشت که درستشون کنه و همیشه حیاط خونه تون رنگی بود

چه پناهی بود واسمون روزی که سقف خونه مون از برف ریخت و دویدیم خونه شما و هیچ حس نکردیم خونه خودمون نیست‌.

روزی که از حج برگشت، چهره ش رو تو لباس سفیدش خوب یادمه
مامانم میگفت مامان مونا مثل عروسها شده از بس که لباس بهش اومده بود و خوشحال بود

خنده هاش، عصبانیت هاش، غر زدن هاش با لهجه ای که کاملا نمیفهیدم رو خوب یادمه

چه روزهایی دور دیگ های بزرگ آشپزی تو خونه تون میچرخیدم و نمیفهیدم این همه اعصاب و حوصله رو از کجا میاره تو حضور اون همه جمعیت
چیزی که تو خونه ما اصلا خبری ازش نبود

یادمه چند سال پیش اتفاقی منو تو کوچه دید و بغلم کرد و بوسید و گفت دلش تنگ شده
.
مونا نمیدونم چطور بهت تسلی بدم وقتی خودمم انقد پریشونم
 چی بگم از دردت کم شه وقتی باورم نمیشه دردش کم شدنی باشه ..‌.

طاقتشو نداشتم دوباره بهت زنگ بزنم و چیزی بگم
من تو نوشتن همیشه بهترم

همین روزها میام دیدنت
فقط قوی باش،
کنار پسرت، همسرت و بقیه عزیزانت

ببخش که تو بدترین شرایط کنارت نیستم ...
ببخش ..
------------------------------------------------------------------------------------
چه درد آلود و وحشتناک
چه بود این تیر بی رحم از کجا آمد
که غمگین باغ بی آواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
.
چه جانسوز و چه وحشت آور است این درد
نمی خواهم ، نمی آید مرا باور
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر
.
چه سود اما ، دریغ و درد
در این تاریکنای کور بی روزن
در این شبهای شوم اختر که قحطستان جاوید است
همه دارایی ما،دولت ما،نور ما، چشم و چراغ ما
برفت از دست...
.
روحش شاد




موضوع مطلب :
چهارشنبه 100 مهر 14 :: 2:19 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

 

بیکاری و بی چارگی به سرم زده بودم که گفتم تو نت یه سرچی کنم ببینم دنیا دست کیه

سومین اسمی که سرچ کردمش، اسم خودم بود

از اونجایی که توفیق این رو دارم که با یه ورزشکار به نام ایران همنام باشم، 99.99% عکسا مال اون بود

تا رسیدم به یه جای جالب

http://kohansal.parsiblog.com/

یهو این صفحه رو دیدم

نمیدونم چرا تمام این سال ها فراموش کرده بودم همچین صفحه ای هم داشتم

یادش گرامی دلم شکست

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 100 شهریور 17 :: 8:28 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

وقتی نظر خصوصی میدین و ایمیلی هم نیست، من نمیتونم جواب بدمااا

بعدش هم انقد مبهم و ناپیدا بودن بس نیست؟؟؟




موضوع مطلب :
چهارشنبه 100 مرداد 6 :: 9:32 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

طرف نمیدونی mizimize کردن مرورگر یعنی چی و با هر باری که میخواد وارد یه قسمت

جدید سیستم بشه، کلا ضربدر میزنه و تو تلاش بعدی نه تنها باید دوباره یوزر پسورد وارد کنه،

بلکه شونصد تا منو باز کنه تا برسه به اون نقطه اولی که بود،

بعد تا دو دقیقه فکر میکنی که مشکل سیستمش چیه تا جواب درستی بدی،

میگه نمیخواد نمیخواد...

من عجله دارم میگم فلانی (که از نظرش معجزه گره قرنه) مشکلم رو حل کنه

یعنی این رو هم نزنم نترکونم ؟؟؟ زبون




موضوع مطلب :
یکشنبه 100 مرداد 3 :: 7:31 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال


دیشب میتونستم بزرگترین ضربه م رو به دشمنم بزنم

یه چیزی که تمام بد دلی ها و کینه ورزی هاش رو جواب بده 

ولی کاری نکردم

کلا همیشه همین مدلی ام

بیشتر برام مهمه به خودم ثابت کنم که میتونستم انجامش بدم

دیدم بهم ثابت شده

دیدم حقیرتر از این حرفاس که نیاز باشه کاری برای کوچیک شدنش کرد

نه خوشحالم نه ناراحت

فقط حس بهتری نسبت به خودم دارم





موضوع مطلب : دلنوشته
دوشنبه 100 تیر 14 :: 7:24 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

هر چقدر هم اینستاگرام باشه و لایک و دیسلایک های بی دردسر

من تهش دلم پیش وبلاگمه

دوست دارم برگردیم به حوالی 10 سال پیش

راحت تر بخونیم و بنویسیم

نمیدونم چرا به مرور زمان حتی حوصله خوندن من هم داره کم میشه

 

الان از واحد پایین زنگ زدن بهم 

رفتم دیدم شیرینی آورده گفت به تعداد بردار ببر بالا

شیرینی آلبالو با روکش بادوم

وای عااااااالیه

من که شیرینی خور نیستم انقد عاشقش شدم




موضوع مطلب :
سه شنبه 100 تیر 1 :: 11:0 عصر :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

کلا زندگیش اینجوریه

همش یه حالیه- یه حالی که انگار همه چی دیر شده

یه حال بدو بدو، یه حال سرعت،

یه حالی که انگار هیچی درست و سر جاش نیست

هیجوقت هم انگار درست نمیشه

انگار این حالی که که به آرامش نمیرسه همیشه هست

 

اصن انگار پیششی اینجا نیست، تو فکره 

اصن منو ندید امروز

اصن ندید چی پوشیدم ، ندید چه شکلی اومدم ، ندید من خسته م، نیستم

حتی تعریف هم که از خودش میکنی رو هم نمیشنوه

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 100 اردیبهشت 29 :: 8:17 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

اون درست راهنماییم کرده بود

دیر نشده بود

چرا من نتونم

اتفاقا انجامش دادم

خوب هم انجامش دادم

بریم برای فاز بعدی

به قول بعضیا  : موفقیت اتفاقی نیست جالب بود




موضوع مطلب :
چهارشنبه 100 فروردین 18 :: 10:0 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

همینکه یه سری آدمها تو زندگیت باشن که با حرفاشون بهت نشون بدن "هنوز دیر نشده" و "تو چرا نتونی"

گاهی خیلییی کافیه

اصلا بعضی وقتا فقط دنبال اینم که یکی اینو بهم بگه که "بابا نگران چی هستی، تو نتونی کی بتونه ؟" 

اون موقعس که انگیزه میگیرم که از این حال بیحال بیام بیرون و شروع کنم

البته گذشته اینطوری نبودم که منتظر یه انگیزه خارجی باشم

ولی زمان هم آدم رو پیر میکنه، هم جرئت و جسارت کم کم از بین میرن و حس میکنم نمیتونم

کاری رو انجام بدم، مگر اینکه کسی برام مصداقی از تواناییم بیاره و تشویقم کنه به "انجام دادن"




موضوع مطلب :
شنبه 99 اسفند 23 :: 8:18 صبح :: نویسنده : نویسنده : مهسا کهنسال

پیشنهاد میکنم این شعر رو با این صدا گوش کنین تو لینک زیر

انقدر دلنشین بود که نزدیک به 100 بار گوش دادمش و لذت بردم

yun.ir/br5g4d





موضوع مطلب : شعر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >